loading...

سروشنامه

جایی برای شعر

بازدید : 272
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 0:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

سروشنامه

امشب شب عجیبی است. با یک حریف روسی شطرنج بازی می‌کردم. تار و مار شده‌بودم. خیلی بازی‌اش خوب بود. به جز یک اسب، یک فیل و وزیر همه‌ی مهره‌هایم را ترکانده‌بود. تازه سر هر حرکت کلی فکر می‌کردم و از لحاظ تایمی‌هم از حریف کلی عقب بودم. بعد در پنج ثانیه‌ی آخر بازی، وقتی که شکستم تقریبا قطعی بود با یک حرکت نابهنگام طرف را مات کردم.

حالا این وضعیت در زندگی هم صدق می‌کند. من که الان تقریبا همه چیزم را باخته‌ام. یعنی سیاه‌ترین روزهای کل عمرم را می‌گذرانم. قاعدتا باید خودکشی کنم. اما چشم به پنج ثانیه‌ی آخر دوخته‌ام. آدم وقتی خودکشی هم می‌کند ته قلبش امید هست. وگرنه خودکشی نمی‌کرد.

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 2
  • بازدید کننده دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 6
  • بازدید ماه : 145
  • بازدید سال : 656
  • بازدید کلی : 7237
  • کدهای اختصاصی