یا
،
یا
،
،
،
،
،
یا
،
،
،
،
،
،
،
،
زمان گذشت
و من و تو
مثل دانههای برف
از هم بیگانه شدیم
اما هنوز مثل ریشههای درختان
یا قارچهای جنگلی
ربطی دور به یکدیگر داریم
مثل دو تن که میدانند
عاقبت یک روز
هر دو میمیرند.
ان ادر دی ان ادر شت
یا
،
یا
،
،
،
،
،
یا
،
،
،
،
،
،
،
،
«فلاسفه تا امروز تنها جهان را تفسیر میکردند، در حالی که مساله تغییرِ آن است». این جملهی کارل مارکس بازتابدهندهی افتراقِ بین نظر و عمل است. طرفدارانِ تغییر میگویند باید کاری برای این جهان کرد، آنها طرفدارانِ تفسیر را (یعنی روشنفکران را) محکوم میکنند که در برجِ عاجشان نشستهاند و به ریش وضعیتِ اسفبار دنیای امروز میخندند.
در موردِ این مناقشه میتوان سخنها گفت، اما عجالتاً مطلبی به ذهنم میرسد که شاید خالی از لطف نباشد. در منشِ طرفدارانِ « تغییر جهان»، همواره نوعی «شتابکاری» برای یافتن راه حل را میتوان دید. آنها بانیانِ انقلابهای بزرگ و تغییرات وسیع نظامهای سیاسی بودهاند. اما از آنجا که این کُنشگران، اعتقادی به صرفِ وقت برای «تفسیر جهان» ندارند، عملِ سیاسی آنها معمولاً فاقد پشتوانهی ایدئولوژیک محکم است و به قول معروف «یک جای کار میلنگد». اغلبِ «ایسم»های تاریخ معاصر، پیش از آن که به دنبال یک تفسیر جامع از وضعیتِ انسان باشند به دنبالِ تغییرِ وضعیت او بوده و به همین جهت، دچار تقلیلگرایی و یکسو نگری شدهاند.
اما آن سوی مناقشه چه خبر است؟ «تفسیرگران» معمولاً از ارائهی راه حلِ قطعی و تجویزی برای جوامع انسانی خودداری میکنند (بگذریم از آرمانشهر افلاطون که آن هم به اعتقاد من بیشتر جنبهی نظری دارد تا عملی). آنها میدانند که هر قدمیکه انسان برمیدارد، به مثابهِ نادیده گرفتنِ راه حل یا قدمِ دیگری است، و از آنجا که نگاهِ فیلسوف، نگاهی کلنگر و همه جانبه است، نمیتواند از جوانبی از حقیقت به نفعِ جوانبِ دیگر چشم پوشی کند. بنابراین در نهایت از هر عملی خودداری میورزد.
چنین منشِ منفعلانهای شاید شدیدا مورد نقد واقع شود. اما به هر حال، نباید فراموش کرد که «بیعملی» هم خود نوعی عمل است و شاید در بیشتر شرایط از هر عملِ دیگری هوشمندانهتر باشد. فراموش نکنیم که افرادی که جهانِ ما را به روزِ فعلی انداختند، اغلب کُنشگرانی بودند که میخواستند کاری برای بشریت انجام دهند و خیرخواهی آنان با نوعی سادهانگاری نسبت به ذاتِ انسان همراه بود. در حالی که «بیعملان»، همواره نسبت به عواقب اعمال آنان هشدار میدادهاند.
خلاصهی کلام آن که، میخواهم بگویم امروز هم ما در هر جایگاهی که هستیم، اولین وظیفهمان شاید این باشد که به شناختی از وضعیت خودمان و جهان امروز برسیم. چرا که انسان چیزی جز «وضعیت» نیست.
دانلود فیلم تئاتر شایعاتساعت دوازده است و نیمی.
مردِ بیسر کلاه دارد اما کلاه، مردِ بیسر ندارد.
و نقشِ سیب بر دیرکِ راهنما چیزی میگوید.
*
«کسی نیست که نباشد»
همیشه گفتهام.
یعنی مردِ صاحبکلاه - که در خیابان راه میرود-
حتماً هست و اگر نباشد، حتماً دهانی دارد.
دانلود فیلم Extraction 2020
ای آفتاب!
آهک بپاش.
بذرِ سفیدِ ضد عفونی را
مرهونِ مزارعِ گندم کن.
موی سیاهِ تو راه است.
مویِ سیاهِ تو
در پلکانِ تیره زار میگرید.
یا
،
یا
،
،
،
،
،
یا
،
،
،
،
،
،
،
،
در پلکانِ تیره زنی اندوهگین است.
- یادم میآید عمهای داشتم که مُرد
در حالی که میپرسید: آیا هر چیز علتی دارد؟-
در پلکانِ تیره مردی اندوهگین است
او الهیاتِ شفا را میخواند با ریشِ دراز و یشمِ مجعد.
- یادم میآید معلمیداشتم که با خودروِ پرایدِ سیاه،
حیاطِ دبیرستان را دور میزد-
در پلکانِ تیره عصایی است که مار نمیشود
- یادم میآید که تاریکی سطحِ لُجه را فرا میگرفت
و فراموش میکردیم...-
طرح لایه باز قاب عکس و فریم برای فتوشاپ با موضوع عید نوروز
اما هنوز
در طپانچهی من
یک فشنگ ماندهاست
برای شلیک کردن به افق دور
به تنهی درختی که نمیتوانم دید.
یادم میآید بچگیهایم
تمام خودم را خواب میدیدم.
و اشیای اتاق را روی میز میگذاشتم
(خودکارها را و دفترها، و قلب کوچکم را)
تا از لذت تماشا، بینصیب نباشم.
و با سرعت بال حشرات
به سالیان بعد پرتاب میشدم.
وقتی از زمان میگویم
یعنی ذوب شدن یک لیوان شیشهای
که از پساش قطرات آب را میتوان تماشا کرد.
یا یک فواره. یا یک حوض:
جسمیدر امتداد هوا کش میآید.
پس در ازای هر شئ کوچک ناچیز
شئ کوچک دیگری هست، که نیست.
تصور کن، یک خودکار بیک را:
مینویسد، که نمینویسد.
خطوط نامرئی را
بر صفحهای که نیست مینگارد
اکنون به نفسهای من نگاه کن
نشسته بر ورق محو هوا.
میآیند، همانسان که رفتهاند.
میروند، همانسان که آمدهاند.
از کسی متنفر نباشید ...امشب شب عجیبی است. با یک حریف روسی شطرنج بازی میکردم. تار و مار شدهبودم. خیلی بازیاش خوب بود. به جز یک اسب، یک فیل و وزیر همهی مهرههایم را ترکاندهبود. تازه سر هر حرکت کلی فکر میکردم و از لحاظ تایمیهم از حریف کلی عقب بودم. بعد در پنج ثانیهی آخر بازی، وقتی که شکستم تقریبا قطعی بود با یک حرکت نابهنگام طرف را مات کردم.
حالا این وضعیت در زندگی هم صدق میکند. من که الان تقریبا همه چیزم را باختهام. یعنی سیاهترین روزهای کل عمرم را میگذرانم. قاعدتا باید خودکشی کنم. اما چشم به پنج ثانیهی آخر دوختهام. آدم وقتی خودکشی هم میکند ته قلبش امید هست. وگرنه خودکشی نمیکرد.
مارتین برایثویت:/ لباسم را نخواهم شست چون مسی من را بغل کردتعداد صفحات : -1